رادین جونرادین جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

رادین عشق مامان وبابا

نازنین پسرم همین که تو را دارم بهترین هدیه ی, خدارو دارم

راه رفتنت مبارک

عسل مامان امروز بدون کمک راه رفت ممنون که هر روز به من و بابا جونی هدیه های قشنگ قشنگ میدی چند وقتی بود که علاقه داشتی با کمک راه بری یا اشاره میدادی به دستامون که دستم و بگیر تا راه برم اما امروز خودت بلند میشدی و قدم میزدی برای خودت نفسم .خیییییییییییییییلی خوشحالم خدایا شکرت اول به خاطر این نعمت قشنگت بعد به خاطر سلامتیش و بعد به خاطر این همه محبتی که به من و همسری عطا می کنی خدایا ممنونتم دیگه امروز از ذوقت نمی نشستی که همش در حال راه رفتن بودی از این به بعد مامانی این شکلیه از بس که باید دنبالت راه برم جدیدا هم یاد گرفتی آیینه ی میز آرایش و می کشی و مواظبت نباشم و نگاهت نکنم مین...
28 مهر 1392

بدون عنوان

این هم اون عکس هایی که قولش و داده بودم یه خواب ناز توی اتاق مسیحا با عروسک مسیحا     اینجا خونه ی مامانی توی یه ظهر تابستونی گرم که شما ازچهرت مشخصه که تازه از خواب بیدار شدی و روی دستای عمو حسین هنر نمایی می کنی این هم عسل جونیه که شما توی اسباب کشی مامان جونی همش پیش عسل بودی و عسل شمارو خیییییییلی دوست داره و همچنین شما عسلکم که توی عکسات مشخصه که عسل و محکم بغل کردی   این هم خونه ی جدید مامان جونی و کمک های پایان ناپذیر شما به مامان جونی این هم پایان اسباب کشی این هم علاقه ی شدید شما به عکست که همیشه باید یه نگاهی بندازی بهش و ذوق...
24 مهر 1392

عید سعید قربان مبارک

عسل مامانم عیدت مبارک این عید هم مثل خیلی اتفاقای دیگه اولینه یعنی اولین عید قربان پسر قشنگمه اولین عیدیه که امسال پیشمونی و ان شالله خدا 120 تا از این عید ها بهت نشون بده آمین پسر قشنگ مامان. امروز از صبح که با هم بودیم خیلی به دوتامون خوش گذشت خیلی زود گذشت یک عالمه بازی کردیم و بعد از 3 ساعت بازی شما یک ساعت خوابیدی و من هم تند تند کارام و انجام دادم و زمانی هم که بیدار شدی یه کوچولو دوپینگ کردیم. عصرونه خوردیم  و شما شروع کردی به خراب کاری اول اینکه عروسک های پت و مت و برداشتی و پای یکیشون و شکوندی و کلاه یه دونش و  در آوردی و بعد  سرش و  از گردن شکوندی بعد هم بینوا ...
24 مهر 1392

گذران زندگی در مهر ماه

پسر کم  عسلکم این چد وقته هر کسی برای خودش مشغوله ما هم میگذرونیم خوبیش به اینه که خدارو 1000 مرتبه شکر آروم میگذره این چند روزه خونه ی مامان جونی بودیم چون  شنبه شب یه عالمه مهمون داشت و ما م اونجا بودیم تا ساعت 2 نیمه شب شما هم همچنان پا به پای ما بیدار ولی شب قشنگی بود و خیلی خوش گذشت ودیروز هم خونه ی عمو جونی بودیم و کلا درگیر مهمون و مهمونی بودیم اتفاق خاصی هم نیافتاده جز یه چیزی عکس ها و فیلم های شمارو میخواستم  سی دی کنم که عکسات سی دی شد غیر از فیلم ها که هر کاری کردم اصلا باز نمیشد که نشون بده خییییییییییییییییلی اعصابم و به هم ریخته بود و در گیرش بودم همش نگران بودم که نکنه پاک بشه و ایر...
20 مهر 1392

اولین سرمای پاییز 92

عسل مامان دیروز پاییز دیگه خودش و نشون داد و از اون گرمای وحشتناک تابستون دیگه خبری نیست و تابستون 92 دیگه کوله بارش  و بست و رفت دیروز هوا یک دفعه سرد شد و ما هم خونه ی مامان جونی بودیم و برای شما هم لباس گرم برداشته بودم همش نگرانت بودم خدایی نکرده سرما نخوری که تازه خوب شده بودی خلاصه ما هم امروز به فکر وسایل گرمایشی خونه بودیم که آماده کردیم و روشن کردیم که خونه برای پسر گلم گرم باشه امشب مامان جونی خونه ی ما شام بودن خیلی خوش گذشت خاله جونی اولش دندون درد داشت که با دیدن شما کم کم فراموشش شد پسر ناز مامان هم امروز از بس خسته بود زود خوابید خوب بخوابی عزیزم ...
18 مهر 1392

تبریک مادرانه و پدرانه

پسر نازم روزت مبارک امروز سه شنبه 16 مرداد سال 1392 مصادف با روز جهانی کودک روز قشنگت مبارک آروزی من و بابا جونی توی این روز سعادت کمال خوشبختی سلامتی و هر چی بهترینه روی این کره ی خاکی برای شماست این اولین روز کودکیه ما با شما تجربه میکنیم ای جوووووووووووووووووووونم خیلی از این بابت خوشحالیم که خدا یکی از بهترین فرشته هاش و به ما هدیه کرده خدایا ممنونتم   و همچنین یه تبریک به همه ی نی نی های عزیز مخصوصا نی نی های نی نی وبلاگ مخصوصا دوستای گل رادین جونم این هم یه کادوی کوچولوی نی نی وبلاگی از طرف من و بابا جونی به شما ...
16 مهر 1392

سفر یک روزه به قزوین

  اینا عکس های مربوط به 4نفری رفتنمون به قزوینه من و شما و بابا جونی و مامان جونی  خییییییییییییییییییلی خوش گذشت  این حرکت چشم و ابرو رو خاله جونی بهت یاد داده  دستت درد نکنه خاله جونم  اینجا هم شیطنت های داخل ماشینته                    این هم توی راه برگشت و خستگی زیاد آقا پسر و خواب شیرین    ...
11 مهر 1392

بدون عنوان

پسر نازم قول عکسات و داده بودم که با این سیستم خرابم چند تا از عکسای عروسی علیرضا رو برات میزارم  اینجا زمانیه که همه آماده ایم بریم منتظر خاله جونی هستیم ما هم ازفرصت استفاده کردیم و چند تا عکس انداختیم ازت  رفتنی داخل تالار تونستم ازت عکس بگیرم برگشتنی هوا خیلی سرد شد و شما هم از سرما گریه میکردی و بعد از اون هم خوابت برد             هنوز م که هنوزه بعد از 12 روز بادکنک هات و داری   ...
11 مهر 1392

سومین سرماخوردگی رادینی

مهربونم  بازهم سرما اومد  به سراغت  الان چند روزیه که سرماخوردی و با دارو  پیش می ری این بار هم بابا جونی سرمات داده اساسی  بابا جونی سرما خورده بود و با ماچ و بوسه هایی که نثارت کرده سرمات داده برای بار دوم بابا جونی سرمات داد  الان هم خداروشکر بهتری فقط یه کوچولو آبریزش  بینی داری این چند وقته هم حسابی سرم شلوغه از صبحتا شب. و شبا هم زود میخوابم دیگه کمتر میومدم اینجا و امشب با اینکه کلی خسته ام ولی طاقت نیومدن نداشتم  چند وقتیه سیستمم مشکل داره از بس سرم شلوغه نمیتونم درستش کنم تا عکسات و بزارم کلی عکس داری و من هم وقت ندارم ولی سعی میکنم تا شبای آینده بزا...
10 مهر 1392

11 ماهگیت مبارک

عزییییییییییزم مبارکت باشه  بهترییییییییییینم مبارکت باشه  پسر نازم امروز شما در این لحظه وارد 11 ماهگیت شدی و یک ماه دیگه آقاتر و عسل تر و مهربون تر شدی خیییییییییلی خوشحالم  پیشرفت هایی که پسرم داشتی توی ماه گذشته این بود که  4 دست و پا راه رفتن و کامل یاد گرفتی با کمک اجسام خودت میتونی بلند شی و روی پای خودت بایستی  چند قدمی هم راه میری و زود میافتی  گفتن کلماتت زیاد شده دد قاقا و خیلی کلمه های دیگه به زبون خودت که نوشتارش برای من سخته  ماشالله 1000000000000000000000000 ماشالله شیطنتت فراوون شده از سر و کول ادم بالا میری و همش بای...
6 مهر 1392